حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
https://www.patreon.com/deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است.
نا داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید
روزی یک نفر نزد گشتاسپ شاه اومد و شروع به بدگویی از (اسفندیار) کرد به شاه گفت: حیف که اینهمه مال و ثروت رو در اختیار کسی قرار دادی که قصد داره تو رو از تاج و تخت کنار بزنه و خودش پادشاه بشه.
حرف های این فرد روی گشتاسپ تاثیر گذاشت. گشتاسپ سردارِ سپاهش یعنی جاماسپ رو صدا کرد و ازش خواست به نزد اسفندیار بره و اونو به دربار بیاره. جاماسپ نزد اسفندیار رفت. اسفندیار به همراه چهار پسرش به شکارگاه رفته بود. جاماسپ سر رسید و نامه رو به دست اسفندیار داد. پدر اسفندیار رو به دربار احضار کرده بود. اسفندیار از جاماسپ پرسید: داستان چیه؟ جاماسپ گفت: پدرت از دستت خیلی ناراحته. یک نفر رفته پیشش و در مورد تو حرفهای ناروا زده. اسفندیار میدونست گناهی مرتکب نشده اما از جاماسپ کمک خواست. گفت اگه برم پدرم باهام خوش رفتاری نمیکنه اگرم نرم این یک بی احترامی بزرگ در حق شاه مملکته. جاماسپ گفت: گاهی اوقات خشم پدر به فرزند از روی محبته در هر صورت اگر بیای بهتره.
صبح زود هر دو راهی دربار شاه شدند. در این دوران پایتخت پادشاهی شهر بلخ بود. هنگامیکه به بلخ رسیدند اسفندیار در مقابل پدرش قرار گرفت و ادای احترام کرد. گشتاسپ رو به بزرگان مجلس گفت: با پسری که اینهمه در حقش خوبی کردی و بهش راه رسم پهلوانی آموختی و کلی ثروت و قدرت در اختیاری قرار دادی اما اون قصد داره تو رو بکشه و پادشاه بشه، چکار باید کرد؟
همه یک صدا گفتند: چنین پسری لایق سنگین ترین مجازاته.
اسفندیار گفت: ای پدر من هیچگاه بهت خیانت نکردم و تو داری حرف بدخواهان رو باور میکنی. اما هر چه فرمان بدی انجام میدم تا اثبات کنم همچنان در رکابت هستم.
گشتاسپ دستور داد اسفندیار رو در زندان بندازند. خودش هم از بلخ خارج شد و به سیستان نزد زال و رستم رفت. دو سال تمام مهمان زال و رستم بود و در طی این دو سال بلخ از بزرگان خالی شده بود. بهمن فرزند اسفندیار وقتی فهمید پدرش زندانی شده بار سفر بست و به بلخ رفت تا در کنار پدر باشه. اوضاع و احوال مملکت هم روز به روز بد تر میشد. تا اینکه همین خبر به ارجاسپ پادشاه توران رسید. بهش گفتند هیچ بزرگی در بلخ نیست و دو سالی میشه که شاه رفته پیش رستم و در حال خوش گذرونیه. فقط لهراسپ پیر در بلخ باقی مونده که اونم به همراه هفتصد مرد زرتشتی در حال نیایش پروردگاره. ارجاسپ از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد رو به یارانش کرد و گفت: الان وقت انتقام گیریه!!!
(شعر بذار)
در اینجای کار دقیقی از دنیا میره و دیگه بیت های دقیقی ادامه پیدا نمیکنه از ابتدای داستان گشتاسپ مربوط به هزار بیت شعر دقیقی بود.
ارجاسپ وقتی اطمینان پیدا کرد که بلخ از بزرگان و جنگاوران خالی شده به فرزندش (کُهرَم) دستور داد با سپاهیان تورانی به بلخ حمله کنند و هر چه در سر راهشون قرار گرفت نابود کنند اگر اسفندیار هم خواست مقاومت کنه اون رو بهم بکشند. سپاهیان تورانی به فرماندهی کُهرَم راهی بلخ شدند و هیچ سد مقاومتی وجود نداشت. به لهراسپ سالخورده خبر دادند تورانی ها به بلخ حمله کردند، لهراسپ با همان سن بالا لباس رزم بر تن کرد و با تورانی ها درگیر شد جوری میجنگید انگار یک جوان تازه نفس وارد میدان شده. وقتی تورانی ها دیدند از پس لهراسپ بر نمیان از هر طرف بهش تیر پرتاب کردند و این ابر قهرمان سالخورده در حال دفاع از وطن جونش رو از دست داد. تورانی ها کلاه خود رو از سرش برداشتند و وقتی فهمیدند یک پیر مرد در مقابل اونا ایستادگی کرده جا خوردند. به دستور کُهرَم آتشکده های زرتشتی تخریب شدند. خونه ها رو سوزوندند و زن ها رو به اسارت گرفتند.
گشتاسپ زن خردمندی داشت این زن نیمه های شب پنهانی خودش رو به سیستان رسوند و داستان رو برای گشتاسپ تعریف کرد. گشتاسپ که سرمست عیش و نوش بود اهمیتی نداد. همسرش گفت: پدر سالخورده ات رو با هفتصد موبد کشتند و هر دو دخترمون، همای و به آفرید رو اسیر کردند. گشتاسپ جا خورد و باورش نمیشد. دستور داد سپاهیان آماده بشن و به سمت مرزهای توران حرکت کنند. ارجاسپ که فهمید گشتاسپ قصد داره به سمت مرزهای تورانی بیاد با نیروهای خودش آماده مقابله شد. دو سپاه در مقابل هم قرار گرفتند و جنگ آغاز شد. سه شبانه روز خون ها بود که میریختند در جریان این جنگ ها گشتاسپ چند تا از فرزندانش رو از دست داد. در این جنگ سپاهیان ایران شکست سختی خوردند و گش
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]