
ظهور انسانیت در زندگی حیوانی
سلام بر همۀ فارسی زبانها و فارسیدانهای سراسر دنیا. در صحبت از اینکه هفتادمین گفتار «در حکایت و شکایت زبان فارسی»، آخرین گفتار از این قلم و این صدا خواهد بود، از این صدا شنیدید و از این قلم خواندید که عبارت «ظهور انسانیت در زندگی حیوانی» دربردارندۀ موضوع همۀ اندیشهها و پژوهشهایی بوده است و خواهد بود که انسانِ خردمندِ بیدارِ به شکّ افتادۀ یقین خواه ِحقیقت جو از پنج شش قرن پیش، یعنی از آغاز عصر وداع با «خرافات» و سلام بر «علم»، پیشۀ خود کرده است. این را فقط شهروندان پراکندۀ نگران آیندۀ انسان که خود را به هیچ موهومی وابسته نمیدانند، میدانند.
اگر اوّلین جدّ و جدّۀ انسانهای امروزی را که اسم «علمی» مشترک آنها، با تلفّظ انگلیسی، «هومو سِی پی یِنس» (۱) است، «آدم و حوّا» فرض کنیم، میگویند در حدود دویست هزار سال پیش، به «یمن» خوردن «میوۀ معرفت» از بهشت جانوران بیرون آمدند، امّا تا به حال هیچ پژوهشگری نتوانسته است با اطمینان علمی اعلام کند که آنها کی زبان باز کردند و چگونه زبانی داشتند.
چیزی که مسلّم به نظر میآید، و سرودهای نیایشی و اسطورههای آیینی و افسانههای آفرینشی آن را تأیید میکند، این است که نوع انسان، پیش از آنکه از وجود خود و جهان بیرون از خود وبه طور کلّی از طبیعت، شناختی تجربی و علمی پیدا کند، به همه چیز معنایی انسانی میداد و همه چیز را به یاری «تخیّل»، متناسب با دریافت و پسند خود، از نو خلق میکرد تا هر «ناشناخته» ای برای او به «آشنا» تبدیل شود و به حیطۀ گذران و امنیت و اطمینان او درآید، زیرا که ناشناخته «هراس انگیز» است و «آشنا» آرامش دهنده است و «شناخت» شیرین کنندۀ زندگی است.
در چنین دورهای از تکامل نوع انسان بود که «تفکّر» و «تخیّل» بدون «زبان» نمی توانست در زندگی او امکان وجود و بروز داشته باشد. زبانی که در جریان این «شناخت تخیّلی» شکل بگیرد و نظام پیدا کند، باید زبانی استعاری و شاعرانه باشد (۲)، نه زبانی ساده و سر راست و سوداگرانه. بیاییم در ذهن خود تجسّم کنیم حال انسانی را که برای اوّلین بار به این فکر افتاده باشد که به هر چیز که نگاه میکند، بخواهد با دیدن، و دوباره دیدن، و هزارها بار دیدنِ آن چیز، با نامی که به آن میدهد، آن را به یاد بیاورد، آن را نام ببرد، و مثلاً آن را به بچّۀ خود نشان بدهد و بگوید «آسمان!»، بگوید «خورشید!»، بگوید «ابر!»
بله، ای فرزند «رسانه گر»، که داری «زبان» را مجموعهای از «کُد» های صوتی میبینی که وظیفۀ آن رفع نیازهای مادّی و اقتصادی و طبیعی در رابطههای فرد با فرد و فرد با جامعه است، و خیال میکنی که رفتار تو با آن باید رفتار «انسان» با «ابزار» باشد. نه! زبان ابزار نیست، زبان آفرینش است، شعر است، زیبایی است، خیال است، بازآفرینی هستی است، زبان زندگی انسان است که با نامیدن استعاری و شاعرانۀ هر چیز مادّی و محسوس، و هر معنای انتزاعی و غیر مادّی و خیالی ای، به هستی خود و هستی عالم، معنایی انسانی داده است تا حیوان وار با خوردن و خوابیدن و تولید مثل کردن و مردن پیدا و ناپیدا نشود (۳).
در «توراة» خدا از «آدم» میخواهد که همه چیز را نام بدهد (۴) و در «قرآن» خدا نام همه چیز را به «آدم» میآموزد (۵)، یعنی که زبان «نامیدن» است، و نامیدن «ظهور انسانیت در زندگی حیوانی» است. هر چیز که ما امروز برای آن یک «واقعیت» معیّن قائلیم، در ذات خود، در طبیعت خود، چه واقعیتی دارد؟ مثلاً خورشید که اسطورههای آریایی آن منشأ همۀ آیینها شناخته شده است، آیا در واقعیت چیزی سوای تقریباً ۷۰ در صد گاز هیدروژن، ۲۸ در صد گاز هلیوم و ۲ درصد گازها و چیزهای دیگر است؟
ای رسانه گران کوشای گران قدر در صحنۀ رسانههای چاپی و اینترنتی و صدایی و سیمایی، زبان را که سند و سجلّ روح انسانیت ما در کالبد حیوانیت ماست، بشناسید و قدر بشناسید. این اشارت از من نزد شما به یادگار بماناد، و … زبانتان همواره دارا و دانا و توانا باد. آمّین!

پخش این فایل در دستگاه شما پشتیبانی نمی شود.
زیرنویسها:
۱- البتّه پیش از «هومو سِی پی یِنس» (Homo Sapiens)، که جدّها و جدّههای اوّلیۀ انسان امروز بودند، انسانهای تکامل نیافتۀ دیگری در زمین زندگی میکردند، ولی زمانی رسید که نوع آنها از روی زمین ناپدید شد.
۲- گفتهاند که «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چیز به واسطه او آفریده شده. به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت»؛ و گفتهاند که: «در ابتدا شعر بود، و از شعر مذهب پدید آمد، و از مذهب فلسفه پدید آمد، و از فلسفه علم پدید آمد، و از علم فن پردازی پدید آمد»، یعنی که شعر مادرِ همۀ دریافتها و شناختهای تخیّلیِ انسانِ تاریخی از هستی بوده است.
۳- شاید اشاره به این موضوع که «زبان ابزار نیست، زبان آفرینش است، شعر است، زیبایی است، خیال است، بازآفرینی هستی است، زبان زندگی انسان است که با نامیدن استعاری و شاعرانۀ هر چیز مادّی و محسوس، و هر معنای انتزاعی و غیر مادّی و خیالی، به هستی خود و هستی عالم، معنایی انسانی داده است تا حیوان وار با خوردن و خوابیدن و تولید مثل کردن و مردن پیدا و ناپیدا نشود»، کسانی را به یاد این رباعی منسوب به عمر خیّام بیندازد: «یک قطرۀ آب بود و با دریا شد / یک ذرّۀ خاک و با زمین یکتا شد / آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟ / آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!» و باور نکند که شخصی در مرتبۀ «عمر خیّام»، آمد شدن خود در این عالم را در حدّ وجود و عدم یک مگس ببیند.
۴- در باب دوّم از سفر پیدایش کتاب مقدّس میخوانیم: «و خداوند خدا هر حیوان صحرا و هر پرندۀ آسمان را از زمین سرشت و نزد آدم آورد تا ببیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذی حیات را خواند، همان نام او شد. پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد.»
۵- و در سورۀ بقره در قرآن میخوانیم: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿۳۱﴾ و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید(۳۱) قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ﴿۳۲﴾ گفتند منزّهى تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست تویى داناى حکیم (۳۲).» (به نقل از وبسایت پارس قرآن).