#گرانی #اعتراضات_سراسری
© Copyright Notification: This video is originally produced by IranTV on youtube (youtube.com/IranTV) and all rights are preserved for us. using our contents without permission results in our legal claim.
استیون مک لاوررتی، جانگرد بریتانیایی که هفته پیش از ایران خارج شد، در مصاحبه با کانال 5 تلویزیون فرانسه سخنان تکان دهنده ای از آنچه در طی سفرش در ایران مشاهده کرده عنوان می کند. سخنانی که نشان از یک اتفاق ویژه دارد. او می گوید که در صف خرید نان ایستاده بودم. مرد میانسالی که نوبتش بود، جای خود را به نفر بعدی داد و به من اشاره کرد که من هم جلوی او بایستم. پرسیدم مگر نوبت شما نیست؟ گفت: «من عجله ندارم. باید بعد از خرید نان بروم به دستگاه خودپرداز و دستمزد تعمیرکار واریز کنم. هرچه دیرتر بهتر. بعدش هم زودتر بروم خانه که چه بشود!» او می گوید من که فارسی دست و پا شکسته ای میفهمیدم این ها را از دوستی که در ایران پیدا کردم و من را همراهی میکرد شنیدم. او می گوید که در واکنش به آن مرد چیزی نگفتم اما مرد میانسال از سر کلافگی یا غم یا عصبانیت صجبت هایش را ادامه داد ،چنان که اصلا گویی برایش مهم نبود من یک خارجی ام و صحبت هایش را نمی فهمم. از دوستم پرسیدم که او چه می گوید و دوستم گفت که این مرد از اوضاع اثتصادی شکایت می کند و می گوید که «قرار بود مرغ بخرم اما هر جوری حساب میکنم پولم نمیرسد که هم مرغ بخرم و هم پول سرویسکار کولر را واریز کنم. بعد از ۳۰ سال کار، حالا با حقوق بازنشستگی نمیتوانم یک مرغ به خانه ببرم. کاش اصلاً پایم به خانه نرسد.»
مرد از زنده بودن مینالید و من در ذهنم حساب میکردم که یک بازنشسته با درآمد ثابت حدود 150 دلار در ماه، چطور باید از پس هزینههای خانوادهاش بربیاید.
در سالهای اخیر با افزایش فشار تحریمها بر ایران و پایین آمدن ارزش ریال و بعد هم تغییر وضعیت اقتصاد جهانی به دلیل شیوع بیماری کرونا، توان مالی بسیاری از خانوادهها ضعیفتر از پیش شده است. با این حال افزایش جدید قیمتها در روزهای گذشته، باعث موج ناامیدی تازه و شدیدی بین مردم شده است. حالا دیگر تأمین کالاهای مصرفی اولیه مثل برنج، پنیر، مرغ و تخم مرغ، گوشت، روغن، چای، لوازم بهداشتی و هزینه رفتوآمد در مختصرترین حالت، تازه بدون در نظر گرفتن پول کفش و لباس و اجاره خانه، با حقوق بازنشستگی یا حقوق کارگری بسیار دشوار است.
او می گوید که البته متوجه شدم که در ایران دیدن و شنیدن درد دلها یا اعتراضهایی از این دست، عادی شده است. هر چند هر چه تکرار شود، هیچ از تلخی آن کم نمیشود. آدمها در هر شغلی و با هر میزان تحصیلات و شرایط خانوادگی، تصویری مبهم از آینده دارند و نمیدانند در روزهای پیش رو چه خواهد شد و چطور باید زنده بمانند. حالا دیگر بحث بر سر زنده ماندن است، نه زندگی بهتر.
به این فکر میکنم که مرد میانسال عابربانک، به گفته خودش بازنشسته بود و حقوق ثابتی داشت اما آدمهای زیادی را میشناسم که درآمدشان همین ثبات نسبی را هم ندارد. جای دیگر با دختری به نام فرحناز همکلام شدم، او ۳۶ ساله بود و به خوبی انگلیسی را صحبت می کرد. فرانسه هم می دانست. و به شکل حقالتدریس در یکی از هزاران دانشگاه کشور کار میکند. او که برای تدریس ساعتی ۲۰ هزار تومان یعنی حدود 70 سنت دریافت میکند، میگوید:
«من برخلاف اکثر همکاران حقالتدریس این شانس را دارم که پنج روز در هفته سر کلاس میروم. معمولاً پرداختی معلمان حقالتدریس در پایان ترم واریز میشود. اگر این دستمزد را ماهانه حساب کنیم، حقوق من سر جمع ماهی یک میلیون تومان هم نمیشود یعنی حدود 35 دلار . او می گوید اگر نتوانم کارهای دیگری مثل تدریس خصوصی انجام بدهم، کلاهم پس معرکه است.»
فرحناز میگوید: «البته در شرایط فعلی هم نمیدانم کلاهم کجاست! فقط دارم دنبالش میدوم …»
از او میپرسم چه تصویری از آینده دارد؟
می گوید – نمیدانم. شاید بهتر است بگویم هیچ تصویری ندارم.
به او گفتم – آیا برنامهای برای تغییر شرایطش داری؟
گفت – هیچ. تا چند سال پیش به مهاجرت فکر میکردم اما بعد از فوت مادرم، باید حواسم بیشتر به پدر باشد. و خب اینکه بخواهم در این سن همه چیز را از اول شروع کنم از توانم خارج است. حالا دانشجویانم را میبینم که هر سال تعداد بیشتری تلاش میکنند هر طور شده از ایران بروند. حاضرند به هر شرایطی تن بدهند و فقط بروند. حالا با این وضعیت جدید انگار کسی پیدا نمیشود که امیدوار باشد بتواند بعد از فارغالتحصیلی، اینجا کاری دست و پا کند و یک زندگی معمولی بسازد.