Instagram: Https://www.instagram.com/deep.podcast
Telegram Channel: Https://www.telegram.me/deeppodcast
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک زندگینامه : آناستازیا رومانوف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریگوری راسپوتین: راهب دیوانه، پیشگوی شیطانی
گریگوری راسپوتین یک کشیش روس بود که ادعای قدرت ماواریی داشت. حتی بعد ها پا رو هم فراتر گذاشت و گفت عیسیای ثانیه. مکتب خودش رو پایه گذاری کرد و به قدری در خاندان سلطنتی رومانوف نفوذ کرد تا جاییکه اونها باور کنند اون یک انسان مقدسه. درست در زمانیکه داشت اعضای خاندان سلطنتی رو بازیچه قرار میداد، شروع به نفوذ و دخالت در امور سیاسی روسیه هم کرد. جوریکه که گفته میشه تصمیمات همین فرد یکی دیگه از علل سقوط خاندان رومانوف بود.
تا سالها ادعا داشت که در حال جنگ بین نیروهای خیر و شره. بسیاری از کشیش ها اعتقاد داشتند قدرت این فرد اصلا از طرف خداوند نیامده بلکه او حقیقتا ضد خدا و ضد حضرت مسیحه.
بخش اول: روزهای آغازین
گریگوری راسپوتین در 21 ژانویه 1869 در دهکده ای به نام (پرکوروسکوی – pokrovskoye) در جنوب سیبری به دنیا آمد. اون سالها سیبری جایی بود که خلافکاران روس رو به اونجا تبعید میکردند در اردوگاههای کار اجباری مشغول به کار میشدند. در این بین افرادی هم بودند که به دلیل اعتقادات مذهبی شون به سیبری تبعید میشدند.
اون منطقه یکی سردترین و سختترین محیط برای زندگی و همچنین زنده ماندن است. پدر راسپوتین یک دهقان و نامه رسان روستایی بود و قبل از اینکه (گریگوری) به دنیا بیاد مادرش هفت تا بچه دیگه به دنیا آورده بود.
تمامی اونها در حین تولد یا در دوران کودکی از دنیا رفتند و گریگوری تنها بچهای بود که از دل زمستان سرد سیبری زنده بیرون آمد. در همان دوران کودکی ادعا داشت که میتونه آینده جهان رو پیشبینی کنه و فرشتگان بر اون نازل میشوند. اون تصمیم گرفت کارهایی انجام بده تا همسایگان این ادعا ها رو باور کنند. و واقعا هم انجام میداد. مثلا یک اسب بیمار رو فقط با دست کشیدن روی بدنش خوب کرد.
بعضی از روستایی ها باور کرده بودند که روح حضرت مسیح در وجود او شکل گرفته و بعضی های دیگه هم میگتند این قدرت شیطانیه و شیطان در اون حلول کرده.
در اوایل 20 سالگیش اثبات شد که نظریه دوم شاید واقعی تر باشه چون رفتارهای منفی از خودش بروز میداد. دائم الخمر شده بود، دزدی میکرد و رفتارهاش اهالی روستا رو آزار میداد.
در سن 28 سالگی ازدواج کرده بود و به همراه همسرش چهار فرزند داشت. از روزها چیز زیادی نمیدونیم جز اینکه همچنان اعتیاد زیادی به مشروبات الکلی داشت شاید سرمای شدید سیبری هم در این زمینه بی تاثیر نبود.
بالاخره روزی فرا میرسه که یک اسب رو میدزده، اما بعد از دزدی به یک صومعه میره و برای بخشش گناهانش چند ماهی رو در اون مکان مقدس به عبادت میپردازه. در اونجا راهبانی که در صومعه بودند ازش میخواند که مسیرش رو تغییر بده به سمت نیکی روی بیاره. مردی به اسم (مارکِری – Makarij) برای او حکم واعض رو پیدا کرد و بهش پیشنهاد داد که کشیش بشه. دقیقا مشخص نشد که چرا (راسپوتین) روستا رو ترک کرد اما یکی از دلایل میتونه همین باشه. راسپوتین برای آموزه های مذهبی خودش از روستایی به روستای دیگه سفر میکرد. مورخین اعتقاد دارند حرکت راسپوتین در دل جنگلهای سیبری اشاره به فرقه ای داره به اسمِ (کلیستیس – Khlystys) که یک فرقه زیرزمینی بود و از کلیسای ارتدکس روسیه جدا شد و از اوایل قرن هفدهم تا اواخر قرن بیستم وجود داشت. اعضای این فرقه یک شنبه ها به صورت پنهانی در جنگل دور هم جمع میشدند. اونها با ارتباط مستقیم انسان با (روح القُدُس) اعتقاد داشتند در بعضی از مراسم همدیگر رو خفه میکردند و در لحظه آخر طرف رو ول میکردند و بر اثر همین خفگی یک حالت خلسه به فرد دست میداد. بعد هم به رقص و میگساری و پایکوبی مشغول میشدند آنقدر اینکار رو انجام میدادند که نقش بر زمین میشدند و بعد هم میرفتند به سراغ قوای شهوانی خودشون و با هر کسی که کنارشون خوابیده بود رابطه جنسی برقرار میکردند.
راسپوتین به سفر خودش ادامه میداد و آموزه هاش رو به دیگران منتقل میکرد. البته هدف راسپوتین دعوت مردم به دین نبود بلکه این حرکت رو به عنوان ریاضت کشیدن در نظر میگرفت. احساس میکرد با این سختی ها گناهانش بخشیده خواهند شد. هنگامیکه به روستای محل تولدش برگشت تا دوستان و خانوادهاش رو ملاقات کنه، کلا تبدیل شده بود به یک مرد متفاوت. در چشم هاش یک حالت وحشت ناکی وجود داشت و گفته بود نشانههایی از خداوند دریافت کرده که اون رو از هر زمان دیگهای قوی تر میکنه.
به همسرش گفته بود به زیر زمین خونه شون نیاز داره تا جلسات معنوی رو با دوستانش در اونجا برگزار کنه.
بخش دوم: شیطان در سنپطرزبورگ
یک روز راسپوتین به اطرافیانش گفت، مریم مقدس بهش الهام کرده که به سنپترزبورگ برو و به خانواده سلطنتی کمک کن. اینکه خاندان سلطنتی نیاز به کمک یک دهقانِ سیبریایی داشته باشند، کلا ایده احمقانهای بود. اما چطور این دهقان تونست خودش رو در دل خاندان سلطنتی جا کنه؟ مشخص شد استادش (مکاری) در گذشته یکی از روحانیون دربار خاندان سلطنتی بود. (راسپوتین) با استفاده از ارتباطی که با استادش داشت تونست با خیلی از افراد سطح بالای جامعه دیدار کنه. اونها هم به قدرت راسپوتین ایمان آورده بودند و شگفت زده شده بودند. مردمان ثروتمند مسیر طولانی رو طی میکردند و خودشون رو به pokrovskoye میرسوندند تا شفا پیدا کنند.
منابع:
https://www.biography.com/political-figure/rasputin
https://www.britannica.com/biography/Grigory-Yefimovich-Rasputin
https://youtu.be/NZOHQwzA0bM