در قصه های شاهنامه میخوانیم که جمشید بر تخت پادشاهی نشست و در ابتدای امور اندکی غرور داشت ولی رفته رفته از غرور جمشید در شاهنامه کاسته شد و تصمیم گرفت که کمر به خدمت مردم بندد در دوران جمشید همه چیز خوب پیش رفت و مردم در رفاه بودند جمشید عمری طولانی داشت به مردم سرزمینش خدمت کرد و توانست صنعت و آب یاری را در سرزمینش به اوج برساند در دوران جمشید مردمان ایران به چهار دسته تقسیم شدند و برای هر کدام از آنها طبقه ای در نظر گرفته شد همه راضی بودند رو حساب همین رضایت جمشید هم تصمیم گرفت که با مردمان کشور به نیکی رفتار کنه و در نهایت دستور داد تا جشنی برپا کنند تخت بزرگی برای جمشید ساختند و جمشید را بالا بردند و بعد هم مرغان و پریان دور جمشید میچرخیدند و مردم از پایین برای جمشید گل پرت میکردند بعد گفت که این جشن را همه ساله باید برگزار کنیم و نامش را جشن نوروز گذارد بدین ترتیب نوروز از دوران جمشید برای ما به یادگار باقی مانده
اما باز هم غرور جوانی به سراغ جمشید آمد و اطرافیان را دعوت کرد بر سر آنها فریاد زد د ر همان ح.الی پادشاهی دیگری زندگی میکرد به اسم مرداس که فرزندی داشت به اسم ضحاک و ا زاینجای کار ضحاک هم پایش به این داستان باز میشود
اولین داستان شاهنامه – پادشاهی کیومرث:
https://youtu.be/i_J7TogXTv8