ء!شب تنهایی شب از شب های درد انگیز و من دل تنگ
جدایی ها نشسته بین ما فرسنگ ها فرسنگ
تنم از تب پریشان است و جان خسته
به رویم هر دری بسته
نه امیدی نه یآسی تا توانم بود
چه بد فرجام و بد آغاز شکسته بال هر پرواز
و من آشفته و غمگین
هزار انیشه ام در سر
سر سنگین از تب را به سینه سخت می سایم
ز وحشت دیدگان بسته صدا در گوش ها بسیار
مرا آیینه ها دیوار
کجایند آن دغلبازان کافر کیش
کجایند آن کسانی که مرا آغاز می کردند
و می گفتند مبارک باد بر تن جامه ات زیباست
و نوشت باد آن جامی را که می نوشی
کجایند آن دغلبازان کافر کیش
که از اعماق تنهایی سلام تلخشان گویم
و جام زهرشان نوشم
وااا سرد است و درد انگیز نه امیدی نه پیکاری
نه یآسی نه هم آوازی نه فریادی که بتوان زد
چه بر من میرود
آوخ
خداوندا در این تاریک ظلم آباد در این بنیاد بی بنیاد
الا ای مرگ دریابم که بی تابم
بکش دست نوازش را بر اندامم
ببر تنها مرا ببر تنها مرا
آنجا که باید شد
من این تنهای تنها را
ء…من این تنهای تنها را